مرد شامی و امام حسین علیه السلام
چهارشنبه, ۱۰ اسفند ۱۳۸۴، ۰۳:۴۰ ق.ظ
شخصی ازاهل شام به قصد حج یا مقصد دیگر به مدینه آمد . چشمش افتاد به مردی که در کناری نشسته بود . توجهش جلب شد . پرسید : این مرد کیست ؟ گفته شد : « حسین بن علی بن ابیطالب است . » سوابق تبلیغاتی عجیبی که در روحش رسوخ کرده بود موجب شد که دیگ خشمش به جوش آید و قربت الی الله آنچه می تواند سب و دشنام نثار حسین بن علی بنماید . همینکه هر چه خواست گفت و عقده دل خود را گشود ، امام حسین بدون آنکه خشم بگیرد و اظهار ناراحتی کند ، نگاهی پر از مهر و عطوفت به او کرد و پس از آنکه چند آیه از قرآن – مبنی بر حسن و خلق و عفو و اغماض – قرائت کرد به او فرمود : « ما برای هر نوع خدمت و کمک به تو آماده ایم . » آنگاه ازاو پرسید : « آیا از اهل شامی ؟ » جواب داد : آری . فرمود : « من با این خلق و خوی سابقه دارم و سرچشمه آن را می دانم .» پس ازآن فرمود : « تو در شهر ما غریبی ، اگر احتیاجی داری حاضریم به تو کمک دهیم ، حاضریم در خانه خود از تو پذیرایی کنیم ، حاضریم تو را بپوشانیم ، حاضریم به تو پول بدهیم . » مرد شامی که منتظر بود با عکس العمل شدیدی بر خورد کند و هرگز گمان نمی کرد با یک همچو گذشت و اغماضی روبرو شود ، چنان منقلب شد که گفت : « آرزو داشتم در آن وقت زمین شکافته می شد و من به زمین فرو می رفتم و اینچنین نشناخته و نسنجیده گستاخی نمی کردم . تا آن ساعت برای من در همه روی زمین کسی از حسین و پدرش نزد من مبغوض تر نبود ، و ازآن ساعت برعکس ، کسی نزد من از او و پدرش محبوبتر نیست . »---------------------------------منبع : داستان راستان / استاد شهید مرتضی مطهری / جلد اول / داستان 12به نقل ازنفثـت المصدور محدث قمی ، صفحه 4.