پیغمبری هستم که از اعجاز می ترسم
جمعه, ۲۴ آذر ۱۳۹۱، ۱۰:۲۳ ق.ظ
از بودن با تو از این آغاز می ترسم
از اینکه با من می شوی همراز می ترسم
عمری کبوتر با کبوتر عاشقی کرده
حالا به بازی می رسد ...من باز می ترسم
چشمان تو تیر و دلم صید و کمان ابرو
فکر شکاری و من از پرواز می ترسم
محدوده ی بازی من محدود شد با تو
شاهم ولی از کیش یک سرباز می ترسم
شق القمر کردم دلت را بعد ترسیدم
پیغمبری هستم که از اعجاز می ترسم
محمد شیخی