یادش بخیر!!!
یادش بخیر
مث این روزا، بچهها جمع میشدن دور هم و برا اینکه شب اول ماه رجب رو از دست ندیم برنامهریزی میکردن؛
چه جلسات با برکتی هم برگزار میشد؛
خاب الوافدون علی غیرک...
بابک مفتوح للراغبین...
عادتک الاحسان الی المسیئین...
یادمه با هر تیکهای که از این دعا خونده میشد، تو جلسه ولولهای به پا میشد؛
اون موقع حالیم نبود،
الان میفهمم،
الان که دنیا داره خوردم میکنه،
الان که دنیا داره منم مثل خودش میکنه،
کار دل بود،
اون موقعها دلم مث آیینه بود ولی الان...
***
...تلفنم زنگ میخوره...
***
یکی از بچهها بود،
یه سید
میدونین چی گفت؟
میگه: فلانی الان روبروی گنبد امام رضا علیهالسلام ایستادم؛
یاد تو افتادم،
میخوام از طرفت سلام بدم،
گریهش گرفت،
نتونست حرف بزنه،
قطع کرد...
یا امام رضا!
دلم اومد پیش تو،
آقا جون! میگن ماه رجب ماه مخصوص زیارت شماست،
آقا جون دیدی راست میگفتم؟
خیلی وقته نیومدم حرمت،
باهات غریبه شدم،
دلم برا حرمت خیلی تنگ شده،
آقا جون دیگه دوستم نداری؟؟؟!!!
اصلا دیگه حرف نمیزنم،
میخوام برات شعر بخونم،
گوش میدی؟؟؟؟
دو زلفونت بود تار ربابم
چه میخواهی از این حال خرابم؟
اگه با مو سر یاری نداری
چرا هر نیمه شو آیی به خوابم
آقا جونم!! ماه رجب رسید:
میشه کنج حرمت گوشهی قلب من باشه؟
میشه قلب مثل گنبدت طلا کنی؟
حتما این یه نشونه بود؛ نه؟
ماه رجب و ماه شعبان و ماه رمضان امسال من و همه بر و بچههای «وبلاگ کیمیا» دست تو؛
آخه داشتم برا اونا درد دل میکردم، نامردیه اگه فراموششون کنم،
آقا جان! هر گلی زدی به سر خودت زدی،
یا علی